.*
ممنون آقاي زنوزي! ممنون كه حالا ديگر نقاب از صورت برداشتهايد و علنا بر طبل تفرقه و راه انداختن جنگ و جدلهاي داخلي ميكوبيد. متفرعنانه تراكتور را پايانبخش فوتبال دوقطبي ميخوانيد، غافل از اينكه دو قطبي تهراني- شهرستاني» ساخته دست شما، براي مملكت هزار بار خطرناكتر است. اصلا نفرين بر هر چه توپ و دروازه، اگر به اين بهانه قرار باشد مدام گروهي از مردم اين سرزمين در مقابل گروهي ديگر قرار داده شوند و از هم كينههاي خانمانسوز به دل بگيرند.
مالك تراكتور، يك بار ديگر از دردانههاي پايتختنشين حرف زده و مظلوميت تبريز را يادآوري كرده؛ تبريز كه بزرگترين استاديوم بعد از انقلاب در آن ساخته شده و همين حالا مفت و مجاني در اختيار تراكتور است، آن هم در روزگاري كه سرخابيها بابت هر ميزباني در آزادي فرسوده بايد صدوپنجاه ميليون تومان اِخ» كنند، تبريز كه تيمش را ظرف پانزده دقيقه خصوصي كردند و ماشينسازي را هم به عنوان اشانتيون» به مالكش دادند، در حالي كه دردانههاي پايتخت نيمقرن است با شعار واگذاري سر دوانده ميشوند، تبريز كه در فصل بليتفروشي اينترنتي هشتاد هزار نفر را اغلب حتي بدون بليت كاغذي در استاديوم شصتهزار نفرياش جا ميدهند و از آن افتخار گينسي ميسازند، در حالي كه سايت بليتفروشي را از دو شب قبل از بازي روي سرخابيها ميبندند و هر هفته چند هزار نفر را به بهانه نداشتن بليت و كارت ملي به خانه برميگردانند. ميبينيد مظلوميت را؟ بيخود نيست كه از زمان بازگشت تراكتور به ليگ برتر، حجم رفتارهاي خشن و خونآلود در اين فوتبال سر به فلك گذاشته؛ مصاحبه جديد زنوزي، اين ابرتئوريسين نفرتافزايي و توهمآفريني را بخوانيد تا رد پاي بازي مرگ» را در تكتك واژگانش ببينيد. بيچاره تهران، بيچاره تبريز، بيچاره ايران كه قرباني امثال زنوزي ميشوند؛ به راستي محبوبيت و بهبه و چهچههاي قومي و قبيلهاي چقدر ارزش دارد؟ به چه قيمتي آتا» ميشويد؛ به بهاي زخم انداختن روي وحدت يك سرزمين؟ ارزشش را دارد؟
در ابزاريترين استفاده تاريخ، باز از مادر شهيد» رسول خطيبي مايه گذاشتيد، اما كاش خاك براي شهداي وطنم خبر نبرد بعضي از هواداران تيمتان در ورزشگاه چه شعارهايي عليه اين ميهن سر ميدهند و شما بعد از هر بازي چطور قربانصدقهشان ميرويد. كاش شهداي غواص خفته در جوار اروندرود هرگز باخبر نشوند گروهي هرچند قليل، در استاديوم شما خليجفارس» را به چه اسمي صدا ميزنند. كاش ميفهميديد دستهگلهاي مردم براي اسمهاي مقدسي كه شما خرج كريخواني ميكنيد، دستبسته جان دادند جناب مولتي ميلياردر!
* ورزشمديا
.*
اشتباه را میشود بخشید یا تحمل کرد، اما اصرار به اشتباه، کفر آدم را بالا میآورد. گزارشگر مسابقه تراکتورسازی و استقلال که روز جمعه میزبان تبریزی را پنجمین تیم پرهوادار جهان نامید، امروز گفته اگر زمان به عقب برگردد، دوباره همین جمله را تکرار خواهد کرد، چرا که سایت معتبر ترانسفرمارکت چنین خبری منتشر کرده! فهم اینکه در حضور بزرگان فوتبال اروپا، آفریقا و آمریکای جنوبی تیمی مثل تراکتور نمیتواند پنجمین باشگاه محبوب دنیا باشد، اصلا کار سختی نیست؛ حالا بماند که اعتبار سایت کذایی مورد استناد هم کلا زیر سوال است.
ترانسفرمارکت همان سایتی است که دو ماه پیش خبر پیوستن چشمی به تراکتور در ازای قراردادی نهصد هزار دلاری را منتشر کرد؛ آیا میتوانی روزبه را در ترکیب تیم شهرت نشانمان بدهی آقای گزارشگر؟ همین سایت ابتدای فصل ارزش علیرضا بیرانوند را ظرف چهل روز از دو میلیون یورو به سهونیم میلیون یورو افزایش داد، اما بیرو حتی مشتری هفتصد هزار دلاری هم پیدا نکرد و در پرسپولیس ماندگار شد. خبر منتشرشده در مورد تراکتور هم حقیقتا مضحک» است. ترانسفرمارکت متوسط تعداد تماشاگران تراکتور را شصتوشش هزار نفر دانسته، در حالی که گنجایش ورزشگاه یادگار دقیقا همینقدر است و این یعنی در همه مسابقات خانگی فصل گذشته، صددرصد استادیوم پر شده؛ اما آیا واقعا همینطور بوده؟ این مسایل آنقدر بدیهی هستند که آدم از بازنویسیشان شرم میکند، اما وقتی میبینی تریبون رسمی صداوسیما دربست در اختیار این قبیل افسانهسرایان قرار گرفته تا چنین مطالبی به خورد عوامالناس بدهند، چارهای جز شکستن سکوت باقی نمیماند. هرچند این رویکرد، دقیقا متناسب با تلویزیون ایران و مخصوصا مدیریت فعلی آن است؛ تلویزیونی که نسبت به حقیقت» آلرژی دارد، از اعتدال متنفر است و در آماری که خودش میگیرد، همیشه هم بالای هفتاد درصد بیننده دارد! در این تلویزیون باید هم یک نفر از روی ترانسفرمارکت تراکتور را پنجم دنیا کند و آن یکی از روی اسکایاسپورت، جلال حسینی را به لوانته ببرد. به قول معروف، بیله دیگ، بیله چغندر. وقتی آدمهای معقول یا خانهنشین شدهاند یا کولهبار هجرت بستهاند، باید هم دنیا به کام اینها باشد.
اما نکته آخر؛ بیربطگوییهای آقای گزارشگر شاید همیشه اعصاب هواداران تیم میهمان یا مخاطبان بیطرف را به هم بریزد، اما او بزرگترین ظلم را اتفاقا به خود اهالی تبریز میکند؛ مردم عمدتا خردمندی که در چند سال اخیر با این قبیل چهرههای تندرو و بیمنطق با تیفوسیهای نژادپرست و خیانتکار روی سکو به سراسر ایران معرفی شدهاند. حیف خیلی از شماست به خدا!
* ورزش مدیا
مهدی مهدویکیا و یادی از طعنه آقای سخنران*
مهدی مهدویکیا در اولین جلسه رسمی نهاد قانونگذاری فوتبال جهان شرکت کرد؛ مجموعهای که کارش تدوین مقررات است و اهمیت بسیار زیادی دارد. مهدویکیا در کنار هیدهتوشی ناکاتا، دو مشاور آسیایی این نهاد هستند و مثلا نماینده قاره اروپا هم لوییس فیگو است. این اتحادیه موقع معرفی 17 مشاور جدیدش، از مهدویکیا به عنوان افسانه فوتبال ایران» نام برده بود که به نظر کاملا برازنده موشک گریزپای فوتبال ایران است. اینکه کیفیت حضور و اثرگذاری مهدی در نهاد قانونگذاری چگونه خواهد بود یک بحث جداگانه است، اما همینقدر که او با عزت و افتخار در این سطح بالا مورد احترام جهانی است، برای فوتبال ایران موهبتی بزرگ به نظر میرسد. کیای آدم حسابی، همیشه آرام و متواضع بوده؛ فاکتورهایی که شاید در رفتارشناسی فعلی جامعه ایرانی خریداران چندانی نداشته باشد، اما خدا را شکر دنیا طور دیگری به او نگاه میکند؛ طوری که حق اوست و به طور مثال هنوز ایرانیان مسافر هامبورگ، از لذت همکلامیشان با مردم بندر در مورد اسطوره فوتبال ایران حکایتها تعریف میکنند.
حقیقت آن است که وقتی قابی خوشایند از حضور کیا در جدیدترین موقعیتش را دیدیم، بیشتر از هر چیز دیگری یاد آن استاد سخنران افتادیم؛ هم او که چندی پیش مهدی را صرفا به خاطر یک اظهارنظر شخصی اجتماعی، به باد هجو و انتقاد گرفته بود و پایانبندی تمسخرآمیز جملاتش هم این بود: تو بر ماستت رو تبلیغ کن بابا!»؛ کنایه به مشارکت تبلیغاتی کیا با یک برند لبنیاتی ایرانی. البته که جناب استاد با آن سن کم و بدون هیچ دستاوردی برای مردم و کشورش، هزار برابر مدعیتر و پرسروصداتر از یکی مثل مهدویکیاست و چون از نظر اخلاقی دقیقا در نقطه مقابل او قرار میگیرد، اصلا هضم و درک حال و هوای امثال کیا برایش غیرممکن است؛ اما به هر حال خوب است عکس جدید مهدی را نشانش بدهند و بگویند تبلیغ ماست نه، این پسر تبلیغی برای همه ماست. کاش اگر قدردان نیستید لااقل توان فهمش را داشتید.
* همشهری ورزشی
باد، طوفان و آرزوي شكست تيم ملي*
بعد از شکست تیمملی فوتبال کشورمان برابر بحرین، یک کاریکاتوریست عربستانی کارتونی از تحقیر علیرضا بیرانوند در مقابل بازیکنان حریف کشید و آن را با سرنوشت مشابه ابراهیم میرزاپور در منامه مقایسه کرد. میرزاپور هم سال ۲۰۰۱ در مسابقات انتخابی جامجهانی سه گل از بحرین دریافت کرد؛ نتیجهای که به سود عربستان بود و باعث شد بازیکنان بحرین با پرچم سعودی در زمین به رقص و پایکوبی بپردازند. انتشار کارتون اخیر که سر و شکل کینهتوزانهای هم دارد، احساسات هواداران فوتبال در ایران را جریحهدار کرده است. در عین حال اما ذکر سه نکته در این مورد ضروری به نظر میرسد.
یک- طبیعی است که همه ما از دیدن چنین کارتونی عصبانی شویم، اما خوب است به یاد داشته باشیم خود ما هم در این سالها کم از این کارها نکردهایم. به اسم وطنپرستی و به بهانه مسابقات فوتبال، چه تیترهای تندی که نزدیم، چه جلدهای زشتی که نبستیم و چه کارتونهای تحریکآمیزی که نکشیدیم. متاسفانه حتی بسیاری از رسانههای رسمی هم در این تله افتادند و گمان کردند هر قدر تندتر رقیب را بنوازند، به معنای میهندوستی بیشتر است. گاهی یادمان رفت این فقط یک رقابت ورزشی است و اگر باد بکاریم، لاجرم طوفان درو خواهیم کرد. مسلم است که بخش زیادی از محتوایی که ما با این قالب تولید کردهایم، در آن سوی مرزها هم جامعه هدف خودش را پیدا کرده و تنها به شکاف و دشمنیها دامن زده است. کاش از خودمان شروع کنیم و برای اینکه توهین نبینیم، دست از توهین کردن بداریم؛ ولو ناخواسته و ندانسته.
دو- نکته دوم در امتداد نکته اول است. یکی از زشتترین اتفاقات بازی اخیر در منامه، هو شدن سرود ملی ایران بود که آشکارا بازیکنان کشورمان را عصبی کرد. البته انصافا به یاد نداریم تماشاگران ایرانی در هیچ میدانی به سرود رسمی یک کشور دیگر توهین کرده باشند، اما شعارهای ناپسندی وجود داشته که در این سالها علیه میهمانان عربیمان سر دادهایم؛ شعارهایی که در این مجال امکان بازگویی آنها وجود ندارد، اما اهالی فن به خوبی از کم و کیف آن آگاه هستند! طبیعی است که چنین رفتارهایی باعث تشدید اختلافات شود و رقبا را هم به مقابله به مثل ترغیب کند. باز همان جمعبندی نکته اول؛ احترام نگه داریم تا احترام ببینیم. حتی اگر به ما بیحرمتی شد هم خوب است فرهنگمان را از آلوده شدن به رفتارهای سخیف انتقامجویانه مصون نگه داریم و مثلا از الان برای جبران رفتار بحرینیها در بازی برگشت قرار و مدار نگذاریم.
سه- و در نهایت خوشا به غیرت آن عده معدودی که این کارتون و نظایر آن را میبینند، اما هنوز از باخت تیمملی خشنودند، چراکه تصور میکنند با این شکست، پرچم کارلوس کیروش بالا رفته است! کیروش و برانکو هر دو از فوتبال ایران رفتهاند؛ یکی با مصاحبههای تند و مکرر پولش را تا دینار آخر گرفته و دیگری شکایت به فیفا برده است. ارتش جهل اما هنوز ولکن این پیکار بیفایده نیست و ناخواسته آب به آسیاب دشمن میریزد. درحالیکه رقبای سنتی هنوز حتی باخت ۱۸ سال پیش فوتبال ما را فراموش نکردهاند و بابتش زخم زبان میزنند، گروهی آرزو میکنند تیمملی شکستی دیگر را برابر اینان تجربه کند تا بلکه حقانیت یک مربی کوچکرده برابر یک مربی جداشده دیگر ثابت شود. مگر از این تلختر و عجیبتر هم ممکن است؟
* دنياي اقتصاد
.*
بعد از موج تحسين اوليه، حالا همه پيله كردهاند كه آن تك هوادار وفادار كامبوج، پسر رييس فدراسيون فوتبال كشورشان بوده و همه ما ستايشگران او سخت در اشتباه بودهايم. سرخط اول هم مال سازمان محترم صداوسيما بود كه به او لقب آقازاده» داد؛ لابد با اين فلسفه كه ما عوامالناس بفهميم قضاوتهايمان در مورد تماشاگر كامبوجي چقدر عجولانه بوده و اين آدم رانتخوار اصلا ارزش اين همه تعريف و تمجيد را نداشته است! ضمن تشكر از موتور روشنگري شبانهروي تلويزيون دولتي ايران، خوب است به دو نكته مهم توجه كنيم.
اول اينكه عمده تحسينها از اين لشكر يك نفره، مربوط به تعصب اصيل و رفتار خالصانهاي ميشد كه او در قبال پرچم و تيم ملي كشورش به خرج داد. در غير اين صورت مردم مامور ثبت احوال نبودند كه از او سجل بخواهند. روي پيشاني اين بنده خدا هم ننوشته بود پدرش كيست. ملت از اينكه يك نفر اينطور بيريا و سمج از بازيكنان كشورش پشتيباني ميكرد و حتي بعد از دريافت چهارده گل هم كوتاه نيامد كيف كرده بودند. حالا اگر اين موضوع از نگاه رسانه موسوم به ملي اشتباه است، ما از آن نهاد گرامي غذرخواهي ميكنيم!
و اما نكته دوم؛ باز درود به شرف اين آقازاده كامبوجي كه پسر رييس فدراسيون است، اما كفپوش سالن وارد نميكند، با بزرگان تيم كار اقتصادي انجام نميدهد و دنبال لابيهاي سياسي نميرود. درود به شرفش كه از پدرش حتي يك آيديكارت براي نشستن روي نيمكت نميگيرد و به همان ج و و روي سكوها قانع است. درود به شرف او كه با برچسب سفير گوياي نظام» پول مردم كشورش را نميخورد يا غرق در عيش و نوش، از مملكت غريب خطاب به آنها پيامهاي تحقيرآميز نميفرستد. درود به شرفش كه دندان تيز نشان خلقالله نميدهد و رسما و علنا به آنها نميگويد: مال ما از جان شما مهمتر است.» درود به شرف اين آقازاده كه همه سهمش از ژن خوب كامبوجي، طبل كوچكي بود كه تا جان داشت بر آن كوفت و مرد اول يكطرفهترين باخت تاريخ كشورش لقب گرفت. درود به شرف او كه مثل آقازادهها و برادرزادههاي بعضي كشورهاي ديگر، مناصب مهم تلويزيون دولتي را به دست نميگيرد و از تريبون فرهنگسازي، مجالي براي هجو وفاداري» نميسازد. نهايتا درود به شرف آقازادهاي كه قوت روزانهاش خون مردم زادگاهش نيست. صدالبته تعجب نميكنيم اگر اين مفاهيم، براي برخي دوستان در صداوسيما قابل هضم نباشد. اين بار استثنائا مشكل از گيرنده است؛ مبادا يك وقت به فرستنده دست بزنيد!
* ورزش مديا
در مورد علي دايي و از سرگيري يك قصه تكراري*
خبرنگار از علی دایی میپرسد: شما چهره محبوب و مطرحی هستید، حیف نیست که امثال شما، علی کریمی و فرهاد مجیدی در لیگ نباشید؟» و دایی جواب میدهد: چیز غریبی نیست. طبیعت کار کردن در مملکت ما همین است. هیچ چیزی سر جای خودش نیست. علی کریمی و فرهاد مجیدی در فوتبال نیستند، چون کسان دیگری باید باشند!» بر منکرش لعنت که دایی محبوب و مطرح است و مردم دوستش دارند، اما این چه لحن مظلومنمایانهای است که یکی مثل علی دایی در چنین بزنگاههایی انتخاب میکند؟ در اینکه فوتبال ایران عنصر چسبیده و زاید زیاد دارد تردیدی نیست، اما کی جا برای دایی تنگ بوده که او این چنین ژست قربانی میگیرد؟ ابتدای این فصل شایعاتی در مورد ممنوعالکار بودن دایی مطرح شد. اینکه چقدر درست بود یا نه را نمیدانیم، مثل خیلی چیزهای دیگر که در این مملکت از آن بیاطلاعیم. در عین حال اگر محدودیتی هم بوده، مذاکره جدی اخیر با گلگهر سیرجان نشان داد حالا دیگر منعی برای کار دایی وجود ندارد.
غیر از امسال، علی دایی از سال 85 که وارد دنیای مربیگری شده، تقریبا بیوقفه و پیاپی کار کرده؛ دو دوره در پرسپولیس ، دو دوره در سایپا، یک دوره در راهآهن، یک دوره در صبا و حتی یک دوره در تیم ملی! این در حالی است که دایی هرگز مربی ارزانی هم نبوده و برای کار کردن شرایطی مثل حضور در پایتخت یا اطراف آن را هم لحاظ میکرده؛ اما حتی با وجود این شروط و قیود هم همیشه پیشنهادهایی برای او وجود داشته است. آیا در همه این سالیان فوتبال ایران پاک و خالص بوده و همین امسال که دایی هنوز تیم ندارد، این عرصه ناگهان به تباهی و سیاهی کشیده شده است؟ آیا آن روزها که دایی کار میگرفت، چسبیدهها جایی در فوتبال نداشتند و کار دست اهل فن بود؟ کلا سه ماه است بیرون نشستهای اخوی؛ حداقل اصالت تنوری که 13 سال از آن نان بردهای را زیر سوال نبر.
یکی دیگر از عادتهای دایی، شریک تراشیدن به وقت تنگناهاست. او وقتی قرار است علیه منابع مجهول و غیرفوتبالی قبام کند، معمولا برای خودش شرکای خوشنام میتراشد. مثلا وقتی در میانههای لیگ یازدهم با محمد رویانیان در افتاد، در آن کنفرانس خبری مشهور خطاب به او گفت: تو از این فوتبال میروی، اما امثال من و علی کریمی میمانیم.» حالا بگذریم از اینکه چند ماه بعد دایی گرانترین قرارداد عمرش را با رویانیان بست و خودش شخصا علی کریمی را بیرون کرد! الان هم دایی برای ترسیم هر چه بهتر فضای متعفن فوتبال ایران، از کریمی و مجیدی وام گرفته و گفته اینجا برای ما جا نیست. شما که هیچ، اما مجیدی یک هفته هم نیست از تیم ملی امید استعفا داده و البته قبل از آن هم بدون هیچ کارنامهای مربی و سرمربی موقت استقلال شد. علی کریمی دوستداشتنی هم خودش خوب میداند برخلاف بازیگری در وادی مربیگری هنوز هنر اثباتشدهای ندارد، بنابراین آرام و بیتوقع سر جایش نشسته است. حالا شما چه میگویید آقای دایی؟ مطمئنیم این فوتبال پر از فساد و تیرگی و آدمهای اضافی است، اما هزار برابر از آن مطمئنتریم که علی دایی خیلی زود به همین فوتبال برمیگردد. قبول ندارید؟ کمی منتظر بمانید!
* همشهري ورزشي
.*
بعد از درگذشت ناگهانی جعفر کاشانی، بسیاری با یادآوری انتقادهایی که این اواخر از او شده بود، نقادان را به تازیانه ملامت بستند و نهیب زدند حالا که پیرمرد رفته، دیگر خجالت بکشید.» اما آیا واقعا دلیلی برای شرم و ندامت از آن نقدها وجود دارد؟ آیا صرف اینکه کسی در گذشته خدمتی کرده و یا در آینده طبیعتا دچار فقدان خواهد شد، استدلال موجهی برای تعطیلی انتقاد و اعتراض است؟ خب اگر اینطور باشد که هیچکس در مورد کم و کاستیها و اشتباهات و کجرویها لام تا کام نباید حرف بزند، چون بالاخره همه آدمها رفتنی هستند و بعد از مرگشان ممکن است دلمان بسوزد.
اجازه بدهید کمی صریح باشیم. همین که بسیاری از رسانهها برای درگذشت جعفر کاشانی از تیترهایی شبیه خداحافظ دیپلمات» استفاده کردند و ترجیح دادند روی وجهه ی او تاکید کنند، به اندازه کافی خالی بودن دست آن مرحوم در حوزه مدیریت ورزشی را آشکار میکند؛ در غیر این صورت چه دلیلی دارد جانمایه همه سوگنامهها در مورد جعفرخان، به فعالیتی محدود شود که او 34 سال پیش به کلی آن را ترک کرده بود؟ سوال این است که کاشانی در این 34 سال چه کرد و چرا مداحان مقام و منزلت او، در این بازه زمانی طولانی چیز دندانگیری برای یادآوری پیدا نمیکنند؟ به جرات میتوان گفت هیچکس در تاریخ باشگاه پرسپولیس به اندازه مرحوم کاشانی فرصت مدیریت نداشته است. او سالها در ادوار مختلف عضو و بعضا رییس هیاتمدیره بود، اما به ندرت پیش آمد که منشا اثری چشمگیر و مانا لقب بگیرد. بعد از تزریق قطبهای جدید به فوتبال ایران و افول دوران اقتدار سنتی پرسپولیس، این تیم حال و روز بسیار بدی پیدا کرد و سالها دستش از کسب افتخار کوتاه ماند. از قضا در بخش قابل توجهی از این دوران هم کاشانی در زمره مدیران باشگاه بود، اما آبی از او برای این تیم گرم نشد. شاید حجم مشکلات آنقدر زیاد بود که نمیشد صرفا از یک نفر توقع داشت اوضاع را سامان بدهد، اما در این صورت هم بهتر بود فردی با وجاهت کاشانی، از این پست فرمایشی، تشریفاتی و بیاثر کناره بگیرد؛ کاری که او نکرد و همیشه ماند، بیآنکه تاثیر این ماندن چندان ملموس باشد. کاشانی به پشتوانه سوابق دیپلماتیکش قاعدتا باید تسلط خوبی بر زبان خارجه و حتی کلیت ساختار حقوق بینالملل میداشت، اما شگفتانگیز است که باشگاه پرسپولیس در همه این سالها به شدت از همین ناحیه لطمه خورد و زیانهای هنگفت مالی و اعتباری را تجربه کرد.
با این همه اما مرگ» در ایران همیشه عامل ویرایش چهره آدمها در همه ابعاد است. اینجا چهار سال بعد از درگذشت مرحوم هادی نوروزی، حتی حق نداری در موردش بنویسی او از نظر فنی فوتبالیست چندان فوقالعادهای نبود. در این شراط طبیعی است که انتقاد از دستاوردهای مدیریتی زندهیاد جعفر کاشانی هم مایه عذاب وجدان تلقی شود؛ کسی که مایملک بینظیر باشگاه شاهین را با یک قرارداد 99 ساله بسیار عجیب به اجاره یک مجتمع تفریحی سپرد و زمین فوتبال این باشگاه را به حالت غیراستاندارد 8 به 8 تغییر داد. او یک بازیکن مهم فوتبال و یک انسان بیآزار و گرامی بود. روحش شاد، اما اگر گمان میکنید همه انتقادها باید با مرگ او یا هر کس دیگری پوچ» شود، راه را درست نمیروید.
* شهروند
.*
مصاحبه بيژن ذوالفقارنسب را ميخوانم و مو به تنم سيخ ميشود: كالدرون را با بررسي قراردادش بيرون كنيد و برانكو را بياوريد. هيچكس مثل برانكو نميتواند به پرسپوليس كمك كند.» خدايا كجاي تاريخ گير انداختهاي ما را؟ انگار نه انگار درست چهار سال پيش در چنين روزهايي، دكتر بيژن روي آنتن زنده تلويزيون برانكو را شست و گذاشت كنار. برانكو آن زمان فصل اولش را در پرسپوليس ميگذراند و ذوالفقارنسب كه كارشناس بازي با ملوان بود، بين دو نيمه آب پاكي را روي دست عالم و آدم ريخت؛ اينكه از برانكو آبي براي قرمزها گرم نميشود، اينكه فقط ادعايش ميشود تاكتيك بلد است، وگرنه در زمين چيزي پيدا نيست. جلالخالق كه امروز همان برانكو تنها مرهم دردها شده و براي بازگرداندنش، كالدرون را بعد از فقط شش بازي بايد بيرون كنند.
فقط هم دكتر» بيژن نيست؛ خيلي از ديگر كساني كه امروز زير بيرق برانكو سينه ميزنند و از اسم او چماقي عليه مربي آرژانتيني ساختهاند، روزهاي اول به خون مربي كروات تشنه بودند. ضيا عربشاهي ميگفت برانكو فقط به درد تمرين دادن ميخورد، حميد درخشان ميگفت: آقايان پروفسور آوردند كه پرسپوليس را دست كند، اما ببينيد چه كرده. من اين نتايج را گرفته بودم دارم ميزديد» و البته مرتضي فنونيزاده هم كه الان بعد از هر باخت كالدرون منتظر اولين تماس خبرنگاران است، زماني به برانكو لقب دندان پوسيده» داده بود. از حافظه ضعيف افكار عمومي كه انتظاري نيست، اما خوب است خود آقا مرتضي مصاحبهاش در بيستوپنج مرداد نودوپنج را بخواند و ببيند چطور بعد از فقط سه بازي، برانكو را سلاخي كرده بود.
كاش يك نفر براي اين قبيله واژه خجالت» را هجي ميكرد تا امروز تاريخ را چنين مضحكهوار تكرار نكنند، كه از آن قضاوتهاي عجولانه عبرت بگيرند و اين دفعه لااقل تا نيمفصل به مربي جديد فرصت بدهند؛ به مردي كه تيمش در مشهد بيش از ده بار روي زمين خط دفاع شهر خودرو را شكافت و كاري كرد كه زمينيبازترين تيم ليگ در تمام طول بازي فقط سانتر كند. اصلا حرف شما درست؛ بايد كالدرون را بيرون كنند و برانكو را برگردانند، اما خداوكيلي اگر برانكو برگشت و به هر دليلي مثل قبل موفق نبود، لااقل آنقدر حيا داشته باشيد كه با اولين زنگ خبرنگاران پنبه مربي كروات را نزنيد، نگوييد دورهاش گذشته و بازگشتش مثل برگشتن زيدان به رئال اشتباه بود. هرچند از جماعتي مثل شما چيزي جز اين انتظار نميرود. بيچاره ملتي كه خط و ربط فكريشان از شماست.
* ورزش مدیا
زنده باد همه دفتر صد برگهاي نوي ديشب*
داربي تهران شايد تنها مسابقه دنياي فوتبال باشد كه برندهاش از ساعتها قبل مشخص ميشود؛ برندهاي خارج از ميدان و جايي بيرون از جمع سربازان سرخ و آبي. ديروز هم مثل هميشه وقتي از اولين ساعات صبح تصاوير حضور مردم در مقابل استاديوم منتشر شد، ميشد چهره خيلي از شهروندان رنجكش را ديد كه به شيوههاي مختلف در پي تامين معاش خانوادهشان آمده بودند؛ از ساندويچفروش و راننده مينيبوس و پرچم و كلاهي تا صورت رنگكن و تخمهفروش و كسي كه بساط فوتبالدستي راه ميانداخت. هيچكدام از اين آدمها را فقط يك نفر» نبينيد؛ هر كدام از اينها چند خانوادهاند كه لقمهشان را از سر سفره كلكل و كري سرخ و آبي برميدارند. اشراف اينها بر تقويم مسابقات ليگ، حتي از تيفوسيترين هواداران پرسپوليس و استقلال هم بيشتر است. آنها تاريخ داربي را از لحظه اعلامش قورت ميدهند، چون قوت لايموتشان بسته به اين مسابقه است. آنچه براي شما جنگ و جدل رنگي و رفاقتي است، براي اين آدمها حكم رفع شرمندگي جلوي زن و بچه را دارد؛ بچههاي معطل لوازمالتحرير كه داربي روز قبل از اول مهر، لابد برايشان حكم يك هديه آسماني را دارد.
اين اواخر راجعبه تحريم استاديوم زياد صحبت شد. گلايهها درست است، مطالبات مغفول و مهجور زيادي هم وجود دارد، اما سزاوار نبود اگر شلاق اين ماجرا به جان آسيبپذيرترين اقشار جامعه ميخورد؛ كساني كه هيولا» نيستند، آقازاده نيستند، به جايي متصل نيستند، جيرهخوار دولت نيستند و چشمشان به بوق و شيپور هوادار تينايجر قرمز و آبي است. خدا ميداند از همين داربي تبعيد شده به بدترين ساعت روز وسط هفته، با وجود بليتفروشي محدود و كنترلشدهاش چند صد خانواده ارتزاق كردند و باز خدا ميداند اگر اين فوتبال به معناي واقعي كلمه خصوصي و آزاد شود، تعداد اين خانوارها به چند هزار ميرسد. چه خوب كه قهر نكرديد؛ گو اينكه در معادلات اجتماعي هرگز هيچ قهري به نتيجه دلخواه منجر نشده است. ثمر، هميشه ناشي از حركت است، نه انزوا و رويگرداني. كاش باور ميكرديم. تا آن زمان اما، زندهباد همه دفترچههاي صدبرگ نويي كه ديشب از دست پرچمفروشهاي استاديوم به دست فرشتههاي كوچك خانه رسيد.
* همشهري آنلاين
درباره این سایت